سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

 

خوشا تویسرکان و فصل بهار
که شوید ز آینه ی دل غبار
بهشتی که گویند الوند اوست
فلک را بلندی ز پیوند اوست

به یاد همه تویسرکانی های عزیز

 

قدمت منطقه تویسرکان به دوران قبل از میلاد مسیح (ع) می‌ رسد. شهرستان تویسرکان با در‌ه‌های پر از گردوی خود یکی از مهم‌ترین شهرستان‌های استان همدان را تشکیل می‌دهد تویسرکان از شمال به شهرستان‌های همدان و اسدآباد، از خاور به شهرستان ملایر، از جنوب به شهرستان نهاوند و از باختر به شهرستان کنگاور محدود می‌شود. اساس اقتصاد این ناحیه را کشاورزی، باغ داری، دام‌داری و صنایع دستی تشکیل می‌دهد. این منطقه به لحاظ صنایع از رونق نسبی برخوردار بوده و صنایع‌ماشینی،‌ کارخانه‌های فیلترسازی، نساجی،ساخت وسایل کشاورزی مانند بیل سازی، صنایع غذایی، آجر فشاری، کارگاه ریسندگی و بافندگی، سنگ بری، سرنگ سازی و مصنوعات فلزی در این شهرستان دایر و مشغول به کار هستند.صنایع دستی یکی از فعالیت‌های اقتصادی این شهرستان است که شامل نجاری، منبت‌کاری، صابون سازی، قالی،گلیم و گیوه‌بافی می‌شود. پل‌تاریخی فرسفج، قلعه اشتران، دره سرکان، دره آرتیمان، امام‌زاده شاه‌زاده ناصر، پیر کمر بسته سرکان، قلعه دختر (قز قلعه سی)، مسجد جامع تویسرکان، درخت چنار کهنسال مسجد باغوار، کاروان‌سرای شاه‌عباسی فرسفج، دره‌ی گزندر، دره‌ی فاران، دره‌ی شهرستانه، شهر بازی و بوستان نبوت و بازار سنتی سرپوشیده مهم‌ترین دیدنی‌های شهرستان تویسرکان را تشکیل می‌دهند.

 

مکان های دیدنی و تاریخی


پل تاریخی فرسفج، قلعه اشتران، دره سرکان، دره آرتیمان، پل فریازان ، امام‌زاده شاه‌زاده ناصر، پیر کمر بسته سرکان، قلعه دختر (قز قلعه سی)، مسجد جامع تویسرکان، درخت چنار کهنسال مسجد باغوار، کاروان‌سرای شاه‌عباسی‌فرسفج، دره‌ی گزندر، دره‌ی فاران، دره‌ی شهرستانه، شهربازی و بوستان نبوت و بازار سنتی سرپوشیده مهم‌ترین دیدنی‌های شهرستان تویسرکان را تشکیل می‌دهند. 

 
 

صنایع و معادن


صنایع ماشینی،‌ کارخانه‌های فیلترسازی، نساجی،ساخت وسایل کشاورزی مانند بیل سازی، صنایع غذایی ( آرد )، آجر فشاری، کارگاه ریسندگی و بافندگی، سنگ بری، سرنگ سازی و مصنوعات فلزی در این شهرستان دایر و مشغول به کار هستند. کانی‌های شهرستان تویسرکان را کان سنگ گرانیت،‌ کوارتز، فلدسپات، و میکا تشکیل‌ می‌دهد که در اطراف روستای شهرستانه به طور مکانیکی بهره‌ برداری می شود.  


کشاورزی و دام داری
تویسرکان یک ناحیه‌کشاورزی و دام‌داری است. مهم‌ترین محصولات کشاورزی و باغ‌داری تویسرکان را گندم، جو، بنشن، تره بار، سیب، گلابی، هلو، زرد آلو، بادام، انگور و گردو تشکیل می‌دهد که گردوی آن بسیار شهرت دارد. دیگر محصولات کشاورزی نیز بعضی به صورت تازه و بعضی به صورت خشک‌بار صادر می‌شوند. پرورش دام در این استان توسط روستاییان صورت گرفته و بیش‌تر شامل گوسفند، گاو و بز می‌شود فرآورده‌های دامی این شهرستان صادر می شوند. علاوه بر آن پرورش طیور به شیوه صنعتی در حد خود کفایی اهالی انجام میشود. روستاهای فریازان،لامیان،فرسفج،اشتران،  آریکان،منجان،آرتیمان،کرزان،دوقلعه وکهنوش بیشترین سهم را درتولیدات دامی و کشاورزی به خود اختصاص داده اند که از این بین فریازان ولامیان در صدر فرار دارند.

آرامگاه میر رضی الدین آرتیمانی
مشخصات جغرافیایی
تویسرکان از شمال به شهرستان های همدان و اسدآباد، از خاور به شهرستان ملایر، از جنوب به شهرستان نهاوند و از باختر به شهرستان کنگاور محدود می‌شود. تویسرکان در 48 درجه و 28 دقیقه درازای جغرافیایی و34 درجه و 34 دقیقه پهنای جغرافیایی و بلندی 1780 متری از سطح دریا قرار دارد. این شهرستان از دو بخش مرکزی و بخش قلقل رود تشکیل شده است. کوه مرتفع الوند که از کوهستان های فرعی گران‌کوه زاگرس به شمار می‌رود مرز طبیعی تویسرکان، همدان و ملایر را تشکیل می‌دهد. آب و هوای تویسرکان نسبتا سرد و خشک است. جمعیت شهرستان تویسرکان 118954 نفر در سرشماری 1375 بر آورد شده است. اقتصاد شهرستان تویسرکان بر کشاورزی، دام‌داری و صنایع (ماشینی و دستی) استوار شده است. مهم ترین ایل این شهرستان، ایل ترکاشوند است که محل ییلاقی آن ها تویسرکان و قشلاق شان اندیمشک است. مدت استقرار آن ها بین 4 تا 6 ماه بوده و در مناطقی بین اسد آباد، کنگاور و تویسرکان در رفت و آمد هستند. بخشی از این ایل از طریق دام‌داری و بخش دیگر از طریق کشاورزی و صنایع دستی امرار معاش می کنند. زبان مردم شهرستان تویسرکان ترکی و فارسی با گویش لری ( لکی) بوده و دین آن ها اسلام و مذهب شان شیعه است. مرکز شهرستان تویسرکان در مسیر راه آسفالت فرعی کنگاور - جوکار قرار گرفته و از این طریق به طول 38 کیلومتر به سمت جنوب خاوری تا جوکار و به طول 45 کیلومتر به سمت غرب تا کنگاور فاصله دارد. هم چنین یک راه فرعی شنی به سمت شمال باختری به طول 73 کیلومتر تا اسد آباد کشیده شده است.  

http://www.tabnak.ir/files/fa/news/1390/12/3/139102_313.jpg
وجه تسمیه و پیشینه تاریخی


شهر قدیمی «رودآور» دارای سه قصبه « توی »، « سرکان » و « شکان » بود. این شهر پس از حمله مغول اهمیت خود را از دست داد و مردم آن به قصبه « توی » روی آوردند و به تدریج آن جا را آباد کردند. قصبه شکان در اثر زلزله خراب شد،‌ اما سرکان به فاصله 10 کیلومتری شمال غرب تویسرکان هنوز پابرجاست و اکنون یکی از شهرهای شهرستان تویسرکان است. تویسرکان فعلی که از ترکیب دو کلمه « توی » و « سرکان » ساخته شده است، همان قصبه « توی » قدیمی است. از سوی دیگر وجود آرامگاه حضرت حبقوق نبی (ع ) ( در مرکز آن شهر و نزدیک « رود آور » سابق ) با توجه به زمان زندگی آن حضرت در حدود 700 سال قبل از میلاد و کاوش های باستان شناسی اطراف بقعه، نشان‌گر قدمت و وجود آبادانی منطقه در آن عصر است. تویسرکان در دوره های صفویه و قاجاریه نیز مورد توجه بوده است و از این دو دوره آثاری در شهر به جا مانده که می توان به بازار دوره قاجاراشاره کرد.

 

 






تاریخ : شنبه 87/12/24 | 9:42 صبح | نویسنده : نویسنده : عباس عبدالمحمدی | نظرات ()

 

 

روح، موجودی مجرد است و جسم و قابل قسمت نیست و حیات و فعالیت اعضای بدن، به او متکی است. واژه روح در قرآن در سوره‏ها و آیات متعددی تکرار شده است و متبادر از آن، همان موجودی است که مبدأ حیات و زندگی است و آن را منحصر به انسان و یا انسان و حیوان ننموده است، بلکه آن را در غیر انسان و حیوان نیز اثبات نموده است مثل آیه مبارکه: "...فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجابا فَأَرْسَلْنا اِلَیها رُوحَنا"1. "..مریم میان خود و آنان حجابی افکند و در این هنگام، ما روح خود را به سوی او فرستادیم".
و آیه مبارکه: "وَ کَذلِکَ أَوْحَینا اِلَیکَ رُوحا مِنْ أَمْرِنا"2. "همان‏گونه(که بر پیامبران پیشین، وحی فرستادیم) بر تو نیز روحی را به فرمان خود وحی کردیم". و آیات دیگر. پس برای روح، مصداقی در انسان هست و مصداق‏های دیگری نیز در برخی موجودات دیگر. این دو آیه و آیات دیگر به صراحت دلالت بر وجود روح در انسان و برخی موجودات دیگر غیر از انسان به معانی مختلف وجود دارد از جمله آیاتی که به صراحت دلالت بر این دارد که مراد از روح، تنها روح انسانی است، آیه مبارکه زیر است:
"یسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی"3. "از تو (ای پیامبر) راجع به روح می‏پرسند، بگو روح از کار خدا است و به شما جز اندکی از علم داده نشده است". در این آیه گرچه روح، مطلق آورده شده و لکن از قرائن موجود در آیه، استفاده می‏شود که مراد از روح مورد سؤال، روح انسانی است که به امر خدا انجام گردیده است. بنابر عقیده بیشتر مفسّران در آیه بالا روح به معنای روان و عامل حیات به‏کار رفته است4. مفسّر بزرگ اهل سنت "شیخ ابوالفتوح رازی" در تفسیر "روح‏الجنان"5. در ضمن بیان اقوالمختلف در مورد مفهوم و معنای روح می‏گوید: "آنچه در این آیه مورد سؤال قرار گرفته، روح آدمی است که قوام حیات به آن است و آدمی به آن زنده و با فقدان آن انسان زنده نمی‏ماند".

مرحوم شعرانی در حاشیه تفسیر رازی چنین بیان می‏کند: "تفسیر روح با این مفهوم درست‏تر به نظر می‏آید که سؤال از وجود روح و حقیقت آن از دیرباز میان ملل جهان متداول بود، خاصّه یهود و مخصوصا آن جماعت از یهودیان که با فلاسفه آمیخته و از عقاید و اختلافشان درباره روح، اطلاع یافته بودند، تعجّب بشر درباره روح از آن است که می‏بیند قدرتی است بر خلاف طبیعت و گوئی بر ضدّ آن در نبرد است و گوشت و پوست و استخوان را چون به خود رها کنند زود پوسیده و متعفّن و پراکنده می‏گردد و روح، او را سالها از فرسودگی و تعفّن، نگاه می‏دارد و به حرکت و سخن می‏آورد و تعقّل و ادراک می‏کند و اینها هیچ‏یک، کار جسم نیست، جسم، سنگین است و سوی پائین میل دارد و روح بر می‏جهد و جسم را می‏جهاند.

"حال پس خود روح از چه مبدأ و منشأ است؟ خداوند جواب داد که مبدأ آن از فرمان خدا است و مانند نور خورشید بر ابدان تابیده و اگر فرمان الهی نبود و از ورای عالم طبیعت، دستوری نرسیده و فروغی نتافته بود، همه چیز جامد بود و صامت".

تفسیر آیه "وَ ما اُوتِیتُمْ مِنَ العِلْمِ اِلاّقَلِیلاً". "شما آدمیان جز اندکی که از علم، نصیب ندارند". این است که روح از دیدگاه قرآن، موقعیتی در عالمِ وجود دارد و آثار و خواصی در این عالم، بروز می‏دهد که بسیار بدیع و عجیب است و شما از آن بی‏خبرید!

مرحوم "بحرانی" مؤلف تفسیر "برهان" در تفسیر آیه فوق از حضرت امام باقر علیه‏السلام نقل می‏کند که فرمود: "معنای آیه، این است که جز تعداد کمی از بشر؛ از روح، آگاهی ندارند".

استاد معظّم علامه فقید، سید محمد حسین طباطبائی قدس‏سره در تفسیر "المیزان"6 می‏نویسد: "کلمه روح به طوری که در لغت معرفی شده، به معنای مبدأ حیات است که جاندار به وسیله آن قادر بر احساس و حرکت ارادی می‏شود ولی مراد از روح در این آیات همان روح و نفس به نام "نفس ناطقه" می‏باشد که در کالبد همه افراد انسانهای موجود، وجود دارد. و وجود آن از ناحیه خدا و وابسته به او است". چنانکه در آیه دیگر می‏فرماید: "..اِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیئا أَنْ یقُولَ لَهُ کُنْ فَیکُونُ"7. "فرمان او چنین است که هرگاه چیزی را اراده کند، تنها به آن می‏گوید: موجود باش! آن نیز بی‏درنگ موجود می‏شود". از این آیه معلوم می‏شود که:
1. امر خدا یعنی ایجاد هستی و وجودی است که از ناحیه خداوند به روح متعلّق شده و این موجود، وابسته به خداست و به امر او پیدا شده نه علل و اسباب دیگری.
2. موجودی به نام روح، وجود دارد و به همین مناسبت حضرت مسیح علیه‏السلام به عنوان کلمه خدا و روح او شمرده شده، آنجا که می‏فرماید: "إِنَّما المَسِیحُ عِیسی بْنُ مَرْیمَ رَسُولُ اللّهِ وَ کَلِمَةٌ أَلْقاها إِلی مَرْیمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ"8. "مسیح، عیسی بن مریم، فقط پیامبر خدا و کلمه اوست که آن را به مریم القاء کرده است و روحی از جانب او است".
خداوند در برخی از آیات روح و جان موجود در انسان‏ها را متعلّق به خود دانسته یعنی تنها از ناحیه او به انسان، عطاء شده است چنانکه در مورد خلقت حضرت آدم علیه‏السلام می‏فرماید: "فَإِذا سَوَّیتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی"9. "هنگامی که کار انسان را به پایان رساندم و در او از روح خود (یعنی یک روح شایسته و بزرگ) دمیدم". و در آیه مبارکه دیگر چنین وارد شده است: "ثُمَّ سَوّاهُ وَ نَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ"10 "سپس اندام انسان را موزون ساخت و از روح خویش در وی دمید".

در این دو آیه روح، متعلّق به انسان ذکر شده و با کلمه "مِن" آورده شده یعنی مبدأ پیدایش او از ناحیه خداست. و نام این ایجاد را "نفخ" یعنی دمیدن نهاده است11 هم‏چنانکه این کلمه در سایر آیات وارده در این باب نشان دهنده همین واقعیت است: "یلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلی مَنْ یشاءُ"12. "وحی را به هر یک از بندگان خویش که بخواهد القاء می‏نماید". و آیه "ینَزِّلُ المَلائِکَةُ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلی مَنْ یشاءُ مِنْ عِبادِهِ"13. "فرشتگان را با وحی به هر یک از بندگان خویش که بخواهد می‏فرستد تا دلهای مرده را به وسیله آن زنده نماید".
و آیه "تَنَزَّلُ المَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ"14. "فرود آیند فرشتگان و روح(مراد جبرئیل است) در آن شب به اذن خدا با هر کاری که تقدیر خدا در امور مختلف است". چنانکه خوانندگان ملاحظه می‏کنند، کلمه "من" در همه این آیات می‏فهماند که روح از جنس و سنخ امر است و آنگاه امر را بیان می‏کند و می‏فرماید:
"إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیئا أَنْ یقُولَ لَهُ کُنْ فَیکُونُ"15. "فَسُبْحانَ الَّذِی بِیدِهِ مَلَکُوتُ کُلّ شَی‏ءٍ"، "جز این نیست که هرگاه خداوند اراده کند چیزی را، امر کند به او و بگوید باش، پس به وجود می‏آید".

عالم خلق و عالم امر
به طور کلی در مطالعه آیات قرآنی در جهان آفرینش دو پدیده، جلب توجه می‏نماید: یکی پدیده "خلق" که در مسیر سلسله علل و اسباب، قرار داشته و بر زمان و مکان، منطبق می‏گردد و مسیر تکامل را تدریجا می‏پیماید. دیگری پدیده "امر" که نشان دهنده ارتباط موجودات با خداوند می‏باشد، در این پدیده، تدریج وجود ندارد و تنها با اراده خداوند به‏طور آنی، موجود می‏گردد و اسباب و وسائل مادّی در آن راه ندارد و در حقیقت پدیده و عالم امر که روح از آن عالم است، عالم موجودات غیر مادی است16.

مرحوم علامه طباطبائی قدس‏سره در معنای امر در ذیل آیاتی که از تفسیر "المیزان" نقل کردیم، می‏گوید: امر هر چیز عبارت است از ملکوت آن چیز و برای هر موجودی، ملکوتی و امری است که در آیات 185 و آیه 75 سوره انعام و آیه 4 سوره قدر به آن اشاره شده است. مطابق آیات قرآن هر دو پدیده یعنی پدیده مادی و قابل لمس یعنی "عالم خلق" و پدیده‏های امری و مجرد غیر مادی یعنی "امر و خلق" هر دو از جانب خداوند می‏باشد چنانکه در سوره اعراف آیه 54 می‏فرماید: "اَلا لَهُ الخَلْقُ وَ الأَمْرُ". "آگاه باشید که آفرینش و تدبیر جهان از آنِ اوست یعنی به فرمان او است".

خداوند این معنی را در آیات که یکی از اسباب آن است، بیان، سپس وجود آن را بدون ارتباط به چیزی با تعبیر "کُنْ" یعنی "باش" خاطرنشان می‏سازد پس کیفیت خلقت آدم به صورت تدریج، انجام پذیرفته ولی نفخ روح به صورت غیر تدریجی و یا پدیده امر به وجود آمده پس روح انسان به امر خداوند موجود گشته است و نظیر این آیه را خوانندگان می‏توانند در آیات 12 تا 14 سوره "مؤمنون" مطالعه نمایند.

چنانکه در آیه 59 سوره آل عمران ملاحظه می‏گردد، قرآن پیدایش پدیده روح را به عنوان کیفیتی متفاوت با مراحل قبلی، معرفی کرده است یعنی جنین در ماه‏های اول دوره جنینی، دارای حیات و در حال رشد و نموّ می‏باشد و موقعی که رشد به حدّی رسید که ساختمان قلب، کامل گردید و شروع به طپش نمود و اعضای بدن کامل شد، حیات نباتی جنین تبدیل به حیات عالی‏تری گردیده، پدیده دیگری به نام روح و نفس، به وجود می‏آید و از آن تعبیر به کیفیت امری شده است. در روایت وارد از امام سجاد علیه‏السلام در تفسیر نورالثقلین17 به این حقیقت اشاره شده که حیات ابتدائی که بیشتر، جنبه نباتی دارد به کیفیت بالاتری که برای تعقّل و زندگی مستقل آماده گردیده، تبدیل می‏گردد18.

پس؛ از آیات فوق استفاده می‏شود که روح موجودی محقق و مجرّد از ناحیه پروردگار بوده، جسم نیست زیرا به تعبیر مؤلّف کتاب "رسالة‏النفسیة"19 "جسم قسمت‏پذیر بوده و روح، قسمت‏پذیر نیست، و روح عَرَض هم نیست زیرا که عَرَض را به خود، قیام نبود و جان، اصل آدمی است و همه اعضاء، تبع وی است، عَرَض چگونه بود...؟"
جالب این است که مؤلّف کتاب "رسالة‏النفسیة"، "فضل الله بن حامد حسینی" متوفّای 921هـ.ق. بعد از ذکر مطالب یاد شده، دو بیت شعر فارسی نیز در زمینه مورد بحث چنین سروده است:

سرّی است که جز نهفتنش نیست روان *** دُرّی است نفیس و سفتنش نیست روا
رازی که میان جانِ جانان منست *** دانسته نیست و گفتنش نیست روا






تاریخ : شنبه 87/12/24 | 9:7 صبح | نویسنده : نویسنده : عباس عبدالمحمدی | نظرات ()

نظر فلاسفه درباره رابطه روح و بدن

یکى از بحثهاى اساسى انسانشناسى، ارتباط ساحتهاى وجود انسان، یعنى روح و بدن اوست. از دیرباز اندیشمندان و صاحبنظران با سه سؤال در زمینه ارتباط روح و بدن و چگونگى تاثیر و تاثر این دو بر هم، روبرو بوده اند:


1 - اگر انسان آمیخته اى از روح مجرد و بدن مادى است و از دو حقیقت بیگانه ترکیب یافته است، ارتباط این دو و نیز ماهیت واحده انسان چگونه توجیه پذیر است؟ به عبارت دیگر، اگر انسان از جوهر مجرد نفسانى و جوهر مادى جسمانى ترکیب یافته است، آیا روح و بدن در اصل هستى و در آغاز پیدایش هیچگونه ارتباطى با هم نداشته و به طور کلى از هم بیگانه بوده اند، یا اینکه در اصل هستى ارتباط عمیق و بنیادین داشته و دارند؟


در مورد ارتباط روح و بدن، پاسخ فلاسفه بزرگ متفاوت است، از جمله:


نظریه اول: بیگانگى روح از بدن


افلاطون مى گوید: روح، جوهر مجردى است (پیراسته از جرم، زمان، مکان، انقسام پذیرى و...) که بالفعل وقدیم است و قبل از بدن موجود بوده و فعلیت داشته است; ولى بدن جوهرى است جسمانى، روح از مرتبه خود تنزل کرده و به بدن تعلق مى گیرد. بنابراین روح انسان از عالم دیگرى است و به جسم هبوط کرده است و بدن به منزله زندان اوست. روح از عالم ملکوت است و از آن عالم تنزل نموده و در زندان تن گرفتار شده است. بر این اساس، این دو در اصل هستى هیچ ارتباطى با هم ندارند وکاملا از هم بیگانه هستند. نفس، موجودى مجرد، بالفعل، قدیم و ملکوتى است ولى بدن، موجودى جسمانى، حادث و دنیوى است.

به طور اختصار مى توان سؤالات زیر را درباره این نظریه ارائه کرد:


اولا: ماهیت واحد انسان بر اساس این نظریه چگونه توجیه پذیر است؟ آیا ترکیب روح و بدن ترکیب انضمامى نخواهد بود؟
ثانیا: ارتباط روح و بدن چگونه ارتباطى خواهد بود ووقتى دو عنصر بیگانه و دو حقیقت متضاد، ماهیت انسان را تشکیل مى دهند، تصویر ارتباط این دو چگونه خواهدبود؟ آیا ارتباط این دو، بسیار کمرنگ و سطحى نخواهد بود؟
ثالثا: در صورت فعلیت نفس و کامل بودن او پیش از بدن، چه امرى باعث شد که از عالم ملکوت هبوط نماید و در زندان تن زندانى شود؟


نظریه دوم: وابستگى روح و بدن


ارسطو نظریه استاد خود (افلاطون) را نپذیرفت ومعتقد شد که رابطه روح و بدن، عمیق و وثیق است واین ارتباط، بر اساس ارتباط صورت با ماده قابل توجیه است. در نظریه ارسطو نه تنها از قدیم بودن روح وفعلیت آن پیش ازبدن اثرى نیست، بلکه روح را حادث به پیدایش بدن مى داند و به ادله اى نیز استناد کرده است. این نظریه نفس و بدن را دو عنصر جدایى ناپذیر مى داند.; نفس، صورت جسم است و هر صورتى با ماده خود تلائم و سازگارى دارد و روح و جسم با هم و همراه هم به وجود مى آیند و ترکیب روح و بدن، ترکیبى اتحادى است; نه اینکه انسان از دو ذات و دو ماهیت ترکیب یافته باشد، نیمى از حقیقت انسان، جسمانیت او باشد و نیم دیگر نفسانیت او. این چنین نیست که انسانیت انسان به صورت اوست و آن روح مجرد اوست که اندیشه، اراده و حالات گوناگون انسان به آن وابسته است و نقش اصلى را در بروز و ظهور این آثار به عهده دارد. این نظریه مورد پذیرش مشائیان، از جمله فارابى و ابن سینا نیز قرار گرفته است.


در باره این نظر ارسطو سؤالهایى مطرح است:


1 - آیا هنگامى که روح به بدن تعلق مى گیرد، موادتشکیل دهنده بدن انسان و میلیونها سلول زنده آن، هر کدام صورت و فعلیت خاص خود را دارند و روح به عنوان صورت فوقانى به آنها تعلق مى گیرد؟ یا آنچه در انسان زنده فعلیت دارد فقط روح اوست و بدن وى بالقوه موجود است؟


2 - آیا مى توان پذیرفت که بدن انسان هنگام تعلق روح به آن، وجود بالفعلى جداى از وجود روح ندارد وهنگامى که انسان مى میرد و روح از بدنش مفارقت مى یابد، بدن وجود بالفعل مى یابد و صورت جدیدى پیدامى کند؟


3 - چگونه مى توان صورتهاى طولى و عرضى را از هم جدا کرد و باز شناخت؟


نظریه سوم: دیدگاه شیخ اشراق
شیخ اشراق در زمینه ارتباط روح و بدن سه سخن اساسى دارد:
الف: حدوث روح به حدوث بدن است; سهروردى معتقد است که روح انسان قبل از بدن وجود نداشته است; نه فعلیتى داشته و نه مى توان او را قدیم دانست. وى سخن افلاطون و نوافلاطونیان را نمى پذیرد و مى گوید: اگر روح قبل از جسم وجود داشته، چه چیزى او را به مفارقت از عالم قدس واداشته است؟ آن که در عالم نور است چه اشتیاقى به عالم ظلمت دارد و چگونه ممکن است روح را - که به نظر شما قدیم است - چیز حادثى، جذب کند؟ اگر روح در عالم علوى موجود بوده و فعلیت داشته است، چگونه به جسم تعلق گرفته است (مگر کامل نبوده است؟); نیز اگر روح قبل از جسم موجود بوده است، چون روح هر انسانى با روح دیگران در نوع متفق هستند و اختلافى ندارند، باید همه ارواح، قبل از ورود به جسم مادى دقیقا در شرایط یکسانى بسر ببرند. ضمنا اگر وجود روح قبل از وجود جسم باشد، یا تدبیر دارد یا ندارد؟ اگر تدبیر دارد چه چیزى را تدبیر مى کند و اگر تدبیر ندارد - که ندارد - پس معطل مى ماند; بنابراین، حدوث روح به حدوث بدن است و قدیم نیست.
ب: تدبیر نفس ناطقه به واسطه روح حیوانى است; شیخ اشراق معتقد است از آنجا که روح انسان در کمال لطافت و تجرد است و از مکان، زمان و ماده منزه است، نمى تواند بدون وساطت، براى جسم مادى تدبیر کند. بر این اساس بین روح و بدن، واسطه اى به نام «روح حیوانى » وجود دارد و نفس ناطقه و روح انسانى، به طور مستقیم در روح حیوانى - که در جمیع اجزاى بدن سارى و جارى است و منبع آن حفره چپ قلب است و عامل قواى مدرکه و محرکه است - تصرف کرده و توسط آن بدن را هدایت مى کند.


ج: رابطه شوقى; شیخ اشراق مى گوید: هنگامى که بدن انسان آماده شد، نفس ناطقه از عالم روحانى افاضه مى گردد; در واقع وقتى بدن آماده پذیرش روح شد، روح انسانى ایجاد شده و به او تعلق مى گیرد. رابطه روح و بدن رابطه شوقى است; زیرا روح هرچند ذاتا تجرد دارد، ولى از نظر فعل وابسته به بدن است و فعلیت یافتن روح، تنها از راه تعلق به بدن میسر است. وى در حکمة الاشراق صریحا چنین مى گوید: وکان علاقته مع البدن لفقره فى نفسه (شرح حکمة الاشراق، ص 514) . بنابراین تعلق روح به بدن، به این علت است که بالفعل شدن روح و تکامل قطعى وفعلى آن، تنها از راه تعلق به بدن است. از سوى دیگر بدن نیز نیازمند تدبیر نفس ناطقه است و بدون آن راه به جایى نمى برد.


بر اساس این نظریه، ارتباط روح ابتدا با روح  حیوانى است و سپس به واسطه روح حیوانى با بدن ارتباط پیدا مى کند. نظریه شیخ اشراق از جهات زیر قابل تامل است:
1 - شیخ اشراق به این معنى روح را جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء دانسته است که روح پیش از پیدایش بدن وجود ندارد و هیچ گونه فعلیتى براى او نیست; بلکه وقتى بدن آماده پذیرش روح شد، روح بر آن افاضه مى شود; بنابراین در اصل پیدایش و در آغاز هستى، ارتباط آنها، ارتباط دو موجود مجرد و مادى است و هیچ کدام به واسطه دیگرى تکون نیافته است.


2 - رابطه روح و بدن براساس ارتباط شوقى توجیه شده است، نه بر اساس ماده و صورت. این سخن هرچند توجه تازه اى به ماهیت روح و بدن است، ولى آن گونه که شایسته است رابطه شوقى در آن تبیین نشده است.


3 - بدن و روح در کمال و نقص، عکس یکدیگر هستند; هرقدر انسان از شواغل مادى و حجاب تن رهایى یابد، به همان مقدار به حیات واقعى نزدیک مى شود. بر این اساس، بدن حجاب روح و زندان اوست، پس چگونه مى توان ماهیت مادى انسان را توجیه کرد؟ تاکنون روشن شد که: افلاطون بر دوگانگى روح و بدن و بیگانگى آنها از هم تاکید کرده است و در نظریه ارسطو و شیخ اشراق، هرچند از دوگانگى و بیگانگى روح و بدن اثرى نیست، ولى ارتباط واقعى و بنیادین روح و بدن تبیین نشده و آنچه بیان شده است، داراى ابهام است.


نظریه چهارم: یگانگى روح و بدن


صدر المتالهین شیرازى در زمینه ارتباط روح و بدن، به دیدگاهى نو دست یافته است که در تاریخ تفکر اسلامى بسیار بدیع و با اهمیت است. وى بر اساس حرکت جوهرى ارتباط روح و بدن را بیان کرده است و در این زمینه به نتایج مهمى درباره روح دست یافته است که به آن مى پردازیم:

الف: جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء;

 

صدرالمتالهین معتقد است روح پیش از جسم وجود نداشته است و اینگونه نیست که قبل از تعلق و ارتباط با بدن، فعلیت داشته و سپس به بدن تعلق یافته باشد. روح به وسیله حرکت جوهرى ماده تکون یافته است و هرچند خاصیت و اثر ماده نیست، اما کمال جوهرى ماده است; بنابراین مبدا پیدایش روح، ماده جسمانى است. بر اساس حرکت جوهرى، ماده بدنى این استعداد را دارد که در دامان خود موجودى بپروراند که مراحل وجودى را از ضعف به کمال طى نماید. بنابراین استعداد و آمادگى بدنى و حرکت در جوهر از شرایط وجود روح است و روح در ضمن جوهر بودن با بدن وابستگى حقیقى دارد. معناى جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء بودن روح این است که رابطه روح و جسم، رابطه اى بنیادین، عمیق و در اصل هستى است. خلاصه اینکه; ماده جسمانى، در ذات و جوهر خود کامل شده و داراى درجه اى از وجود مى شود که به حسب آن درجه، غیرمادى و غیرجسمانى است و آثار و خواص روحى از قبیل اندیشه، اراده و حالات روحى دیگر، مربوط به آن درجه از وجود است.
وى مى گوید: وقتى در قرآن تدبر مى نمودم، آیه دوازدهم سوره مؤمنون را به دقت مطالعه کردم، متوجه شدم خداوند پس از بیان مراحل پیدایش مادى انسان (نطفه، علقه، مضغه، عظام و لحم و تکمیل بدن) مى فرماید: ثم انشاناه خلقا آخر.. . یعنى همین ماده بدنى را آفرینش دیگرى کرد. به فعلیتى جدید در آوردیم. پس ارتباط روح و جسم، بنیادین و در آغاز پیدایش واصل هستى بوده است.


ب: هویت روح وابسته به بدن است;

 

ارتباط روح و بدن رابطه خارجى عرضى نیست; بلکه نحوه وجود روح و نفسیت آن به این است که با بدن ارتباط دارد. روح موجودى جوهرى است که در هویتش ارتباط با بدن وجود دارد و بر او عارض نشده است. پس ارتباط روح و جسم، ارتباط زاید بر ذات نیست; بلکه در محور وجود و ذات روح، ارتباط با بدن نهفته است.


ج: اشتداد جوهرى، تکامل است نه تجافى;

 

 برخى مى پندارند وقتى ماده بدنى در اشتداد خود و در حرکت و تغییر جوهرى خود، به مرحله اى مى رسد که تجرد داشته، ماده تبدیل به وجود برتر مى شود، باید از ماده کاسته شود. صدرالمتالهین در جواب این پندار مى گوید: موجود مادى و موجود مجرد دو حقیقت متباین نیستند، بلکه صدر وذیل یک حقیقت هستند; موجود مجرد صدرنشین است و موجود مادى در ذیل جاى دارد. بر این اساس دگرگونى وحرکت از ماده شروع مى شود تا به مرحله اى برسد که تجرد نفسانى پیدا کند. خلاصه اینکه: اگر تجافى اى در کار بود، قطعا مى بایست از ماده کاسته شود ولى این حالت، ترقى و تکامل و اشتداد وجود است.


د: انسان نوع الانواع نیست;

با توجه به اشتداد و دگرگونى در وجود و حرکت جوهرى، روح انسان پس از تعلق به بدن - چون از نظر فعل، مادى است و تجرد تام ندارد و از این جهت نیز به جسم نیازمند است - در حرکت وجودى نیز تداوم پیدا مى کند. اینجاست که هویت روح وتکامل و انحطاط او در گرو اعمال و رفتار انسان است وروح وامدار روش، منش، ملکات و خصلتهاست. ممکن است این روح به سوى خوى حیوانى حرکت کند وممکن است به سوى فرشته خویى دایت شود (تا خود انسان چه بخواهد). براى روح انسان مراتب بسیارى وجود دارد که بالاترین آنها از آن انبیا و اولیاست. براساس نظریه افلاطون، رابطه روح و جسم سطحى است و این دو به طور کلى از هم بیگانه هستند. چون روح پیش از بدن موجود بوده و فعلیت تام داشته است، بنابراین هم قدیم بوده است و هم بالفعل; ولى بدن امرى حادث و جسمانى است و این دو هیچ ارتباطى با یکدیگر ندارند.


نتیجه دیدگاه ارسطو و مشائیان هم این است که: روح پیش از بدن وجود نداشته و پیدایى آن به حدوث بدن است و ارتباط این دو براساس ارتباط صورت و ماده توجیه مى شود. البته ارتباط روح و بدن در اصل هستى ارتباطى یکطرفه است و هنگامى که بدن آماده روح پذیرى مى شود، روح از عالم بالا حادث شده و به بدن تعلق مى گیرد. شیخ اشراق نیز روح را حادث به حدوث بدن مى داند، ولى ارتباط این دو را بر اساس حب و شوق توجیه مى کند و مى گوید: همانگونه که بدن به مدبر نیاز دارد و به مدبر خود شوق دارد و ابزار کمال خود را مى جوید، بنابراین ارتباط روح و بدن ارتباطى دو طرفه است. بر اساس دو راى اخیر، نوعى ارتباط واقعى میان روح و بدن به اثبات رسید و دوگانگى روح و بدن - آنگونه که در راى افلاطون به چشم مى خورد - در آنها منتفى شد، ولى باز هم به جنبه یگانگى روح و بدن و ارتباط وثیق و عمیق آنها توجه نشده است.


براساس نظریه صدرالمتالهین ارتباط روح و بدن، ارتباطى متقابل، ژرف و در اصل هستى است. در این نظریه، دیگر سخن از تعلق روح به بدن و فعلیت روح پیش از بدن نیست; بلکه ماده در ذات خود و جوهریت خود اشتداد پیدا مى کند، پیش مى رود و به درجه اى از وجود مى رسد که به حسب آن درجه، غیرمادى و غیرجسمانى است و آثار خواص روحى مربوط به آن درجه است. بنابراین، سخن از یگانگى روح و بدن است. در نظریه ملاصدرا این نکته قابل تامل است که حرکت جوهرى و اشتداد و تکامل ماده، حقایقى غیرقابل انکار هستند; اما باید دانست که ماده جسمانى، در ذات و جوهره وجودى خود متکامل مى شود، اشتداد وجود پیدا مى کند و آن چنان پیش مى رود که از نظر خصوصیات فیزیولوژیکى، از اندام گیاه و حیوان کاملتر و معتدلتر مى شود و به جایى مى رسد که شایستگى افاضه نفس ناطقه و روح پذیرى را پیدا مى کند و در تکامل و اشتداد وجودى، به جایى مى رسد که تناسبى بین روح مجرد و بدن جسمانى لطیف و معتدل پدید مى آید و بر این اساس ارتباط واقعى این دو و تناسب وجودى این دو کاملا توجیه پذیر است.






تاریخ : شنبه 87/12/24 | 8:53 صبح | نویسنده : نویسنده : عباس عبدالمحمدی | نظرات ()

 

به یاد همه فریازانیان

 


حکمت عشق

 

بوی بهار 

چند بهار را دیده ای؟

 از چند خیابان بهاری رد شده ای و به خیابانی که پوشیده از برگهای خزانی است رسیده ای؟

 بجز خودت چند نفر را در آینه پیدا کرده ای؟ چند بار سرود سبز زندگی را با بهار خوانده ای؟

چقدر به انتظا ر آمدن بهار کنار جاده ایستاده ای و به افق های نا معلوم چشم دو خته ای؟

مبادا بهار بیاید و درختان سبز شوند و تو سبز نشوی! مباداهیچ گلی در قلبت نروید وهیچ

شکوفه ای درچشمت ننشیند!مگر چقدر فرصت داری؟

بهار وقتی زیباست که ما انسانها هم پابه پای طبیعت سبز شویم . اگر من و تو سبز نشویم از این

 همه گل و درخت و .. چه سود؟

 

آنکه پوزش نمی داند چیست! مناسب دوستی نیست . ارد بزرگ

 

راز خوشبختی در این است که کاری را که مجبور به انجام آن هستید دوست بدارید . هاکسلی

 

مادر جلوه حق است رضایت خداست باید خدا را راضی نگاه داشت. اناتول فرانس

 

همین قدر که برای بدست آوردن آرزوئی اراده کنیم ، یک گام بلند در راه نیل بدان برداشته ایم . سی فوستر

 

خودستایی مایل است که بوسیله شما اعتماد به خود را بیاموزد . وی از نگاههای شما تغذیه می کند و در دستهای شما تعریف و تمجید نسبت به خود را می بلعد . نیچه

 

بزرگداشت ، دروازه ای از بهشت  است . ارد بزرگ

 

کسانی خوشبخت هستند که فکر و اندیشه شان بسوی چیزی غیر از خوشبختی خودشان است. استوارت میل

 

آرزو دارم روزی این حقیقت به واقعیت مبدل شود که همه‌ی انسان‌ها برابرند. مارتین لوتر‌کینگ

 

اگر بزرگی و عظمت را آرزو می کنی آن را فراموش کن و دنبال حقیقت برو ، آنگاه به هر دو خواهی رسید ، هم حقیقت و هم عظمت ... سنگا

 

بهترین وسیله برای کاهش دشمنان ازدیاد دوستان است . انوره دوبالزاک

 

نامداری بی نیک نامی ، به پشیزی نمی ارزد . ارد بزرگ

 

بهترین مصلح کسی است که اصلاح را از خود شروع کند . جرج برنارد شاو

 

تقریبآ همه مردم بخشی از عمرشان را ، در تلاش برای نشان دادن ویژگی هایی که ندارند ، تلف می کنند . سامول جانسون

 

چه غصه هایی بخاطر اتفاقات بدی که هرگز در زندگی ام پیش نیامد خوردم . میکل آنژ

 

زبان عضویست که وزنش اندک و کم ولى عبادت و گناهش بسیار بزرگ است » .زبان با یک تهمت نابجا ، یا یک دروغ ، قدرت دارد آبروى پنجاه ساله انسان بى گناهى را بریزد ، یا مال و جان بى تقصیرى را بر باد دهد .و زبان مى تواند با گفتار الهى بین دو نفر را اصلاح نموده ، آبروى مسلمانى را حفظ کند ، و مال و عرض مؤمنى را از خطر برهاند آرى ! این است طاعت بزرگ او . غزالی طوسی

 

ستایشگر همیشه بر ستایش شونده در حال پیشی گرفتن است . او یاد می کند و دلدار برآورده می سازد . ارد بزرگ

 

انسان عاقل همیشه ازبدگویی هایی که ازاو می شونداستفاده می کند. ژرژساند

 

بزرگترین عیب آن است که از عیب خویش اگاه نباشیم. توماس کارلایل

 

خود را ، تا هنگاهی همراه داری که دلداده نشده ایی ، دلبسته با خویشتن خویش بیگانه است. ارد بزرگ

 

آموزش اندیشه کردن : در مدارس ؛ اندک نشانی از آن نمی توان یافت ؛ حتی در دانشگاه ها ؛حتی در میان شناخته ترین فیلسوفان ؛ آری می بینم که منطق به عنوان یک نظریه ؛ کار و تکنیک ؛ دارد به سستی می گراید . فردریش نیچه

 

انسان دانا به جای آنکه در انتظار رسیدن یک فرصت خوب در زندگی باشد خود آن را به وجود می آورد . فرانسیس بیکن

 

همسران باید یکدیگر را ستایش کنند و فرزندان هم پدر ، مادر و آموزگاران و... ستایشگری برای همه هست . ارد بزرگ

 

به شخصی که به هیچکس اعتماد ندارد اطمینان نداشته باشید! .شکسپیر

 

بدترین چیز این است که شخص خودش را تعریف کند. افلاتون

 

سرود طبیعت ضربانی ملایم و کشیده دارد . ارد بزرگ

 

اندیشه کردن که چه بگویم به از اینکه بگویی چرا گفتم . سعدی

 

امید در زندگی بشر آنقدر اهمیت دارد که بال برای پرنده! . آرتور شوپنهار

 

نخستین دروازه بی باکی ، تهی شدن از دلبستگی هاست . ارد بزرگ

 

چیزی ساده تر از بزرگی نیست آری ساده بودن همانا بزرگ بودن است. امرسون

 

به نتیجه رسیدن امور مهم ، اغلب به انجام یافتن یا نیافتن امری به ظاهر کوچک بستگی دارد. چاردینی

 

آنجا که بیم و هراس سایه افکند شادی را جایی نسیت! . ارنست اپیکور

 

آنچه هستید شما را بهترمعرفی می کند تا آنچه می گویید . بزرگمهر

 

کسی که می ماند و نمی پرد به یک راز بزرگ آگاه گشته و آن فلسفه پرواز است. ارد بزرگ

 

با شوهر خود نیز مثل‌ یک‌ کتاب‌ رفتار کنید. فصلهای‌ خسته‌کننده‌ آن‌ را اصلا نخوانید . سونی‌ اسمارت

 

نشاط و خوشدلی ، اعتماد به نفس شما را تقویت و زندگی را دلپذیرتر می سازد و باعث می شود که اطرافیان شما شادی بیشتری را احساس کنند. خوشدلی به معنی خوشخیالی و فرار از مشکلات نیست بلکه نشانه هوش و ذکاوت شماست . آنتونی رابینز

 

اگر میخواهی قدر پول را بدانی قرض کن! . نیکلا شامفر

 

هر کس با استعدادهایی خلق شده که باید آنها را به کار بندد . به کار بستن آنها ، بزرگترین سعادت در زندگی هر فرد است . گوته

 

بزرگترین سعادت فرار از فلاکت است. الیوت

 

استخوان بندی فریاد ، پاسخی ست به هزاران ستم بی صدا . ارد بزرگ

 

اگر میخواهی خوشبخت باشی جز آنکه برایت مهیاست آرزو نکن . لارو شفوکو

 

امید دارویی است که شفا نمی دهد ولی درد را قابل تحمل میکند! . مارسل آشار

 

اندیشمند همواره بدنبال پیدا کردن راهی مناسب برای بهبود زندگی آدمیان است . ارد بزرگ

 

انتقام دلیل سبکی عقل و پستی روح است . سقراط

 

من اندیشه خود را در معرض این فکر مسخره رندانه قرار نمی دهم که هرچه بر سر آدمی می آید ، خیر و صلاح اوست ، بلکه بر آنم که هر کسی از پیشامد به بهترین وجه استفاده کند ، مانند انسان خوب و فرزانه ای عمل کرده است . کمبرلند

 

آموزگار بالهای بزرگی ست که دانش آموز را به فرای آنچه می داند می برد ، آن فرا اگر روشنی باشد دودمانهای آینده را شکوهی شگفت انگیز فرا خواهد گرفت . ارد بزرگ

 

بی خردی است، که بگویم کسی بدی را بی بهانه (دلیل )انجام می دهد . فردوسی خردمند

 

اگر به جای اسلحه با معلم به جنگ دنیا می رفتیم ، همه دشمنان نابود می شدند . بیسمارک

 

جام عمر را جز با می دلدادگی به خرد و دانش پر مکن . ارد بزرگ

 

تاریخ تکرار بى پایان خطاهاى زندگى است. لورنس دورل

 

سربر گریبان فرو بر، از دل خویش بپرس آنچه را که مى داند. شکسپیر

 

خرد در بستری طوفان زده رشد نمی کند . ارد بزرگ

 

بهتر است روی پای خود بمیری تا روی زانو‌هایت زندگی کنی. رودی

 

قطعاً خاک و کود لازم است تا گل سرخ بروید. اما گل سرخ نه خاک است و نه کود پونگ

 

هیچ کس به خرد غایى نرسد، مگر آن را در خود جست وجو کند. اینشتین

 

تاریخ حقیقتى است که سرانجام به افسانه و افسانه دروغى است که سرانجام به تاریخ مى پیوندد. جین کاکتیو

 

ستایش ، هنگام نو رُستن را .  ارد بزرگ

 

ابله همیشه دنبال ابله بزرگتر می گردد که او را تحسین کند . بوالو

 

از شاعر نخواهید خودش را شرح دهد، نمى تواند. افلاطون

 

خرد و دانش ابزار پیراستن اشتباهات است و خردمندان ابزار دونپایگان نمی شوند . ارد بزرگ

 

بیشترین تأثیر افراد خوب زمانى احساس مى شود که از میان ما رفته باشند. امرسون

 

به‌ موقع‌ از جا برخاستن‌ و در دوره‌ جوانی‌ تاهل‌ اختیار کردن‌، کاری‌ است‌ که‌ هرگز کسی‌ از انجام‌ آن‌ پشیمان‌نخواهد شد. بوستر

 

آغاز هر روز، نو شدنی دوباره است ، و زمانی برای پویایی بیشتر . ارد بزرگ

 

نیک بخت ترین مردم کسی است که کردار به سخاوت بیاراید و گفتار به راستی . بو علی سینا

 

ما همان میشویم که تمام روز به آن می اندیشیم. نایتینگل

 

یک آموزگار می تواند با رفتار و گفتارش کشوری را دگرگون سازد . ارد بزرگ

 

هیچ چیز نمی تواند بر عشق حکومت کند، بلکه این عشق است که حاکم بر همه چیز است. لافونتن

 

خوشبختی کیفیت ذهنی است که اندیشه از آن لذت میبرد. ماکسول مالتز

 

اندیشمند یگانه است و اگر از ترس سکوت نمود با آدمهای دیگر هیچ فرقی ندارد . ارد برگ

 

برای شب پیری در روز جوانی باید چراغی تهیه کرد . بلو تارک

 

حکمت درختی است که ریشه آن در قلب است و میوه آن در زبان . بطلمیوس

 

آموزگاری ، عشق است چنین جایگاهی هیچگاه به دست غیر مباد. ارد بزرگ

 

بخیل برای ثروت خود نگهبان است و برای ارث انباردار . بزرگمهر

 

مرور زمان به خودی خود بسیاری از نگرانی ها را از بین می برد . دیل کارنگی

 

استوارترین پیمانها آنهایست که با اندیشه مان پذیرفته ایم . ارد بزرگ

 

هر چه نور بیشتر باشد ، سایه عمیق تر است . گوته

 

همه زیبایی های بی پیرایه ازعشق سرچشمه می گیرند،اماعشق از چه چیز سرچشمه می گیرد؟ عشق از جنس چیست ؟ این فرا طبیعی از کدامین طبیعت جاری شده است؟ زیبایی زاده ی عشق است. عشق زاده ی توجه و اعتناست ، توجه ای ساده به ساده ها . توجه ای متواضعانه به هر آنچه که متواضع و بی پیرایه است . توجه ای زنده به همه ی زندگی ها . بوبن

 

تا چیزی از دست ندهی چیز دیگری بدست نخواهی آورد این یک هنجار همیشگی است . ارد بزرگ

 

با تقوی و خوبی میتوان سعادت آفرید . زنون

 

برای شب پیری در روز جوانی چراغی باید تهیه کرد . پلوتارک

 

برای پرش های بلند ، گاهی نیاز است چند گامی پس رویم . ارد بزرگ

 

زمانی‌ که‌ همسرم‌ با من‌ است‌، حاضر نیستم‌ فقر و تنگدستی‌ خود را با تمول‌ معاوضه‌ کنم‌ و او را از دست‌ بدهم ‌. بوستر

 

انسان همچون رودخانه است ؛ هر چه عمیق تر باشد ، آرام تر و متواضع تر است. منتسکیو

 

آنکه همیشه لبخندی بر لب دارد شادی را به همگان هدیه می دهد . ارد بزرگ

 

مشکلات خود را بر ماسه ها بنویسید و موفقیت هایتان را بر سنگ مرمر. پرمودا باترا

 

کسی که از هیچ چیز کوچکی خوشحال نمی شود ، هیچگاه خوشبخت نخواهد شد. اپیکور

 

بخشیدن تخت و اورنگ به خویشاوندان ، از زبونی است . ارد بزرگ

 

از اشتباهات خود شرمنده نشوید و آن را جرم ندانید. کنفسیوس







تاریخ : سه شنبه 87/12/20 | 9:50 صبح | نویسنده : نویسنده : عباس عبدالمحمدی | نظرات ()

 

 

              نرم نرمک میرسد اینک بهار

http://1.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/SIxAsn-wulI/AAAAAAAAALw/FpizF1wNYjQ/s320/l2.jpg

 

بهار نتیجه رنج زمستان است.http://www.cardsunlimited.com/largeimage/Snowman.jpg






تاریخ : سه شنبه 87/12/20 | 9:44 صبح | نویسنده : نویسنده : عباس عبدالمحمدی | نظرات ()
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.