سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نمایندگان دوره های قبلی مجلس شورای اسلامی در حوزه انتخابی شهرستان تویسرکان 

 

 

ردیف

نام و نام خانوادگی

تاریخ تولد

مدرک تحصیلی

تعداد رأی

تعداد کل آراء

تعداد داوطلب

1

  

2

 

3

 

4

 

5

 

6

 

7

 

8

سید مصطفی کیای

 

غلامحسین رهبر پور

 

نادر کاووسی

 

سید محمد نقبائی

 

مرتضی فضلعلی

 

محسن ترکاشوند

 

مرتضی فضلعلی

 

شهریار طاهرپور

1326

 

1331

 

1334

 

1340

 

1328

 

1341

 

1328

 

1337

دانشجو پزشکی

 

حوزه های سطح خارج

 

لیسانس

 

دیپلم

 

فوق دیپلم

 

لیسانس

 

فوق دیپلم

 

فوق لیسانس

15569

 

32591

 

26288

 

17555

 

19381

 

27451

 

25643

 

23652

32766

 

38823

 

47958

 

53149

 

65740

 

64427

 

45455

 

54670

11 نفر

 

5 نفر

 

5 نفر

 

7 نفر

 

33 نفر

 

19 نفر

 

19 نفر

 

22 نفر

به نظر شما  نماینده مردم تویسرکان در مجلس نهم شورای اسلامی کیست ؟

1- آقای محمد امین جلیلوند

2- مهندس پرویز پرتویفر

3- حاج مرتضی فضلعلی

4- حاج علی عبدالمالکی

5- حاج عباس خدابخشی

6-آقای سعید احسانی

7- آقای علی اشرف پیری

8- مهندس شهریار طاهرپور

9-آقای سید حسین کیائی

10-آقای نصرت اله اعتماد

11-آقای علی ناصر کولیوند

12-آقای کاظم سلیمی

13-آقای سید محمدجعفر نقیبی






تاریخ : دوشنبه 90/11/24 | 2:23 عصر | نویسنده : نویسنده : عباس عبدالمحمدی | نظرات ()
عنوان بهار عربی را عموماً رسانه های غربی به کار گرفتند که با الهام از «بهار پراگ» یعنی دوره کوتاه آزادی های فردی و اجتماعی در کشور چک اسلواکی در سال 1968 بود. این مفهوم به صورت ضمنی سه ویژگی را به اعتراضات و قیام های کشورهای اسلامی نسبت می داد:

1- کوتاه بودن دوران این قیام ها و خیزش ها

2- گرایش این قیام ها و خیزش ها به آزادی های غربی و نظام لیبرال : دموکراسی

3- نفی ماهیت دینی و اسلامی و تلاش برای مصادره قیام ها

بیداری انسانی را برخی از شخصیت های سیاسی در داخل کشورمان به کار گرفتند که ریشه در تحلیل سطحی قیام ها و ارتباط آن با اراده آمریکا و غرب برای ایجاد تغییراتی کنترل شده داشت و آن را در راستای استقرار دموکراسی در کشورهای عربی برای مهار وقایع ناشی از بیداری ملت ها و مخالفت آنها با نظام های استبدادی می دانست. این نگاه با تأکید به نقش آگاهی شهروندان این کشورها، برای آن ماهیت انسانی قائل شده و بیداری انسانی را مناسب می دانست تا بتواند پیامدهای آن در کشورهای غربی را نیز در قالب همین مفهوم بگنجاند.

در نگاه سوم، مفهوم بیداری اسلامی برای این پدیده به کارگیری شده که شخصیت های مذهبی : انقلابی و در رأس آنها امام خامنه ای(مدظله العالی) از این جمله اند. این نامگذاری از آن روی صورت گرفت که:

1- پروژه دموکراسی سازی یا استقرار دموکراسی های هدایت شده در کشورهای اسلامی پس از تجربه روی کار آمدن دولت حماس با انتخابات و عدم نتیجه گیری از شیوه های دموکراتیک در عراق با شکست مواجه شده و در چند سال گذشته آمریکا و غرب به شدت برای حفظ نظام های استبدادی و وابسته حاکم بر کشورهای عربی تلاش کرده اند که سکوت آمریکا و همکاری ضمنی آنها برای حفظ نظام های وابسته در یمن، عربستان، اردن و بحرین شاخص های آشکار این تلاش غرب است.

2- تکرار الگوهای رفتاری انقلاب اسلامی ایران در این قیام ها و خیزش ها، مثل تکیه به راهپیمایی های خیابانی و اعتراضات آرام و مردمی که نشان از الهام بخش بودن انقلاب اسلامی و یا اسلام انقلابی برای آنها دارد.

3- انعکاس مضامین و ارزش های اسلامی در شعارها، روش ها و اقدامات در این قیام ها مثل، شعارهای «الله اکبر»، «لا اله الا الله»، انتخاب نماز جمعه برای شروع اعتراضات، قرآن بلند کردن، حضور زنان محجبه در اعتراضات، پایگاه قرار دادن مساجد، شهید نامیدن کشته ها.

4- ویژگی های نظام های سیاسی و حاکمان مورد اعتراض که سکولار بودن، وابستگی به غرب، شکستن ارزش ها و هنجارهای دینی و سخت گیری علیه گرایشات اسلامی و... در بین تمامی آنان مشترک است.

5- مطالبات و جهت گیری های پس از پیروزی که تأکید بر اجرای شریعت اسلامی در قوانین و احکام حکومتی را در تمامی این قیام ها و انقلاب ها دنبال کرده اند.

6- اقبال عمومی به شخصیت ها و احزاب و گروه های اسلامی برای برپایی نهادهای حکومتی پس از پیروزی که نتایج انتخابات مجالس نمایندگان در مصر و تونس و شکل گیری فراکسیون های اسلامگرایان در آن نشانه این اقبال مردمی به اسلامخواهان است.

7- این خیزش ها پس از اطمینان جهان اسلام نسبت به کارایی بازگشت به هویت اسلامی برای کسب عزت و استقلال صورت گرفته که در چهره نظام جمهوری اسلامی ایران و جنبش های حزب الله و حماس، موفقیت، استحکام و اثربخشی آن را تجربه کرده اند.

بنابراین نامیدن این تحولات و قیام ها به بیداری اسلامی، بر پایه واقعیت ها و شاخص های عینی و مرتبط با آن است که اگر الهام گیری خیزش های مردمی در غرب را به حساب آوریم باید آن را بیداری دینی در عصر جدید دانست. اما در محدوده کشورهای اسلامی بهترین عنوان همان بیداری اسلامی است.





تاریخ : پنج شنبه 90/11/20 | 12:57 صبح | نویسنده : نویسنده : عباس عبدالمحمدی | نظرات ()

 

 

اسامی30نامزد جبهه اصولگرایان

دکتر ولایتی سخنگوی شورای مرکزی جبهه متحد اصولگرایان، (سه‌شنبه 18 بهمن) در پایان جلسه این شورا اعلام کرد: پس از مشورت‌های گوناگون با صاحب‌نظران و استفاده از نظرسنجی‌ها و بررسی سوابق کاندیداها، شورای مرکزی جبهه متحد اصولگرایان فهرست زیر را که شامل 30نفر از شخصیت‌های داوطلب برای شرکت در انتخابات مجلس شورای اسلامی از حوزه انتخابیه تهران، ری، شمیرانات و اسلامشهر می‌باشد مورد تأیید قرار داد.

1- حجة‌الاسلام والمسلمین محمدحسن ابوترابی‌فرد

2- دکتر غلامعلی حدادعادل

3- حجة‌الاسلام والمسلمین دکتر غلامرضا مصباحی مقدم

4- دکتر احمد توکلی

5- حجة‌الاسلام والمسلمین دکتر محسن کازرونی

6- مهندس محمدرضا باهنر

7- محمدنبی حبیبی

8- دکتر علیرضا زاکانی

9- دکتر سیدعلیرضا مرندی

10- حسین فدایی آشتیانی

11- دکتر الیاس نادران

12- مهندس مهرداد بذرپاش

13- اسماعیل کوثری

14- دکتر حسین مظفر

15- حجة‌الاسلام والمسلمین حسین ابراهیمی

16- دکتر سیدمسعود میرکاظمی

17- دکتر اسداله بادامچیان

18- خانم دکتر زهره طیب‌زاده

19- خانم دکتر الهام امین‌زاده

20- خانم دکتر زهره الهیان

21- خانم دکتر لاله افتخاری

22- خانم فاطمه رهبر

23- پرویز سروری

24- دکتر مجتبی رحماندوست

25- ابراهیم انصاریان

26- محمود فرشیدی

27- علی اصغرخانی

28- محمدنبی رودکی

29- حجة‌الاسلام والمسلمین دکتر سیدمجتبی میردامادی

30- حمید فرمانی

فارس: مهرداد بذرپاش در جلسه اخیر جایگزین حسین نجابت شده است.

اسامی30نامزد جبهه اصولگرایان+

اسامی30نامزد جبهه اصولگرایان+

اسامی30نامزد جبهه اصولگرایان+

اسامی30نامزد جبهه اصولگرایان+






تاریخ : پنج شنبه 90/11/20 | 12:53 صبح | نویسنده : نویسنده : عباس عبدالمحمدی | نظرات ()

بر لحـاف فلک افتاده شـکاف
پنبه می بارد از این کهنه لحاف

زمستان قدیمای آبادی فریازان

عجب کیفی دارد که صبح اینقدر نازت را بکشند . سرسفره هم نیمرو با تخم مرغ محلی (( مرغ سیاه  کاکل قرمز ))  و نان شاطه فریازانی و سرشیر تازه و……خلاصه زندگی یعنی همین!…

سرش را دزدکی از زیر لحاف آورد بیرون. درواقع به زور و ذلت.  یک چشمی‌از زیر لحاف نگاه کرد به پنجره. بعلــه!!
برف می‌آمد؛ آن هم چه جور!! اصلا انگار لحاف آسمان پاره شده بود و تمام پنبه ها داشت میریخت بیرون…

نا خودآگاه یاد پارو های ( عمو یکشنبه نجار و اسد مسلم و علی نجات و علی نجار ) افتاد. راستی چرا فریازان 4تا نجار داشت و یکیشون هم نمی تونست یه پاروی خوب  درست کنه . او که خودش بچه نجار بودم فرق بین ( ورز و پارو ) رو نمی فهمید.لایه ی بیرونی  لحاف رو که در فضای اتاق کمی خنک تر از لایه داخلی آن که به سمت گرمای آتیش کرسی است به صورتش می مالد و یاد (مشهدی پنبه زن) افتاد همیشه آخرهای تابستان  بود که سرو کله اش پیدا می‌شد. وسط حیاط با آن سرفه های کشدارش و صدای بم و خشدارش  بساط پهن میکرد و دل و روده لحاف و تشک های ما رو  را میریخت بیرون!  حالا نزن و کی بزن و ناخواآگاه می‌دیدی  که داری با آهنگش همصدا می‌خونی: زیپ زیپ لینگ لینگ؛زیپ زیپ   لینگ لینگ؛ بالاخره  نفهمیدم  وقتی پنبه ها را میکوبد صدای  زیپ زیپ می‌آید یا صدای لینگ لینگ؛ خلاصه که تبدیل میشود به آهنگ شاد دوران جوانیت….و همیشه از پشت پنبه ها که  در هوا در پروازند او را می‌بینی که می‌نوازد؛ نگاهش به  پنبه ها که در پروازند و لبخندی به لب دارد…و با چشمان نیم بسته به محصول زیبای کارش چشم می‌دوزد.. وسط کار مادر؛ برایش با سینی چائی می‌آورد و هله و هوله ای که او خستگی در کند؛ معمولا در چنین روزهائی کار بیخ پیدا میکند و ناهار هم حتما آبگوشت با گوشت گوسفندی که ما بچه ها با چوب لـَلــِه از قصابی( مرحوم حسن خان )و (مرحوم صادق شاکسی ) می خریدیم.
فکر کرد: لابد این هم رسمی ‌شده برای خانواده ها که این روز حتما عوگوشت ( آبگوشت بپزند.)! و این مشهدی بیچاره به تعداد روزهایی که  پنبه میزند آبگوشت می‌خورد؛ یا اگر بخواهی خیلی شاد فکر کنی، هم پنبه میزند و هم آبگوشت..!

مشهدی ناهار را که می خورد و چائی اش را هم نوش جان؛ کار را تمام میکرد؛ اگر حوصله ای برایش مانده بود در حالیکه داشت وسایل پنبه زنی را سوار بر دوچرخه اش میکرد رو به بچه ها که در حیاط بازی میکردند میکرد و میگفت : اولین برف که آمد یاد من هم باشید. از در که داشت بیرون میرفت این شعر را زمزمه میکرد که در راهرو  حیاطمان می‌پیچید و می‌شنیدی:
بر لحـاف فلک افتاده شـکاف
پنبه میبارد از این کهنه لحاف
باز با بدبختی چشمانش را باز کرد ودر دل دعا دعا کرد : کاش برف بند آمده باشد..  نه خیر؛!
قر قر کرد : نه خیر؛  این برف ول کن نیست.!

79kqpfvyk3wxzthrszzd.jpg

مادر از گوشه اطاق پای سفره صبحانه استغفراللهی گفت و با ملایمت گفت: ننه چش واز نکرده؛ ناشُـورکی ( نا شکری )  کردی و ِه برکت خدا؟؟ سلام ننه !  صووِت (صبح ات)  به خیر…. وخی شازده؛ وخی روله جو . وخی بسم الاه بو ( بسم الله بگو )  اگه بیداری بیخود نَـتَــپ زیر لحاف…  وخی تور مغ ورت دورُس کردم ( تخم مرغ برات درست کردم )….  روله وخی بخور قبراق  بشی بتونی بری سر بون ( پشت بام ) برف پارو کنی . بجنب که یه متر برف اِمووَه !
((هزار تا تخم مرغ و نیمرو و سر شیر و همه اونایی که آدم رو وسوسه خوردن میندازن نمی تونن منه از زیر لحاف کرسی گرم و نرم بیرون بکشن ؛ قربونت برم مادر من؛ امروز روز جمعه هست؛ اگه از آسمان خود  مرغ هم به جای برف بباره، من یکی حالا حالاها از زیر این لحاف بیرون بیا نیستم  که نیستم!؛ تورو جون عزیزت  اصرار نکن. راستی آقاجون کجاست؟))
مادر در حالی که داشت زیر شیر سماور استکان کمر باریکی را با آب داغ سماور پر میکرد تا موقع چایی ریختن چایی اش سرد نشود و به قول خودش از دهن نیافتد؛ جواب داد : داره جلوی راه پله ها را پارو میزنه مبادا من میرم حیاط بخورم زمین… هی میگم مرد؛ نکن؛ کمرت میگیره ! ( نمیدونم این ننه ما چرا همه اش فکر کمر بابامون بود ) مگه به گوشش میره…گفتم پسرم بلند میشه یه دوتا پارو میزنه  تمیز میکنه.. حالا که  تو حیاط کار ندارم.  چه میدونم مادر؛ خودشو سرگرم میکنه اینجوری و یک محبتی هم میخواد به من کرده باشه.
پاشو مادر؛ پاشو دیگه  ببین بابات ( دووری نیمرو ( بشقاب نیمرو ) را گذاشته سر سماور داغ بمونه؛ بیچاره خودش هم نخورده تا با تو بخوره؛ گفت هر روز  که سر صبحانه این بچه را نمی‌بینم امروز لااقل با هم صبحانه بخوریم.
احساس کرد که باز داغ شده؛ و جملات آخری مادرش را نصفه و نیمه شنید؛ باز با گرمی‌لحاف و تشک  توی چورت رفته بود.

با خودش فکر کرد چقدر خوبه؛ چقدر مزه می ده این تشک گرم و نرم؛ دستش درد نکنه مشتی! چه تشکی زده واقعا  نرم و تپل؛ مثل یک مادر مهربون آدم را تو بغلش می گیره و ول نمیکنه و امان از این لحاف مگه میگذاره از دست تشک فرار کنم…یک غلط دیگه زد و باز خوابش برد….  توی خواب فکر میکــرد حتما الان بعد از اذانه و مادر و پدر نماز خوندند و زوده که بیدار شــم.  یک غلطی بزنم پا میشم…..زیپ زیپ لینگ لینگ زیپ زیپ لینگ لینگ……سعی کرد صدای پنبه زنی مشهدی را پیش خودش مرور کنه؛ به خودش گفت : اگر برف نمی‌آمد که اینقدر این تشک و لحاف نمی‌چسبید…….دیگه نفهمید به چی داره فکر میکنه به صدای ساز  پنبه زن؛ به گرمی‌لحاف و تشک؛ به بوی کله پاچه…….. به همان غلظت و گرمی‌آب کله پاچه دوباره سور خورد توی خواب  ناز…
: پدر جان؛ یک جمعه ات هم به ما نمیرسه؟ یک کله پاچه گرفتم تیلیتش  دل دشمن را نرم میکنه؛ در آر سرتو از زیر لحاف پدر صلواتی؛ کله سحر رفتم نان سنگک گرفتم با کله پاچه؛ پاشو مرد مومن بشین مردونه یک صبحانه بخوریم باهم…
مادر با مهربانی غرولندی کرد دلبرانه: وای یکجور باهاش حرف میزنه  انگار بچه 8 ساله است….بگو پاشه مرد گنده! یک صبحانه روز جمعه خوردن با ما که اینقدر فیس و افاده نداره…
از زیر لحاف نمی دید اما حدس میزد که الان حاج آقا قند در دلش آب شده و با لبخندی به گشادی تمام صورتش داره به مادر نگاه می کنه مادر که دیگر جوان نبود و پدر  او را حاج خانم صدا میزد در جمع؛ و در خلوت با نام کوچکش…
خدا لعنت کند این خواب را!…..گرم و نرم مثل چایی شیرین صبحانه؛  باز درون چشمش ریخت؛ فکر کرد راست می گن:  برف که می‌آد انگار آدم را به تشک می‌دوزند….

صدای رادیو تمام اتاق را گرفت؛ ناز کشیدن هم حدی داشت دیگر؛ معلوم بود کاسه صبر حاج خانم و حاج آقا سر آمده و با روشن کردن رادیو این را اعلام میکردند.اهل توپ و تشر رفتن نبودند؛ نه حالا که او بزرگ شده بود که در کودکی هم. با علم و اشاره  هر توبیخی را به او می‌فهماندند و یک لنگه ابروی مادر و یک اخم پدر حساب کار را راست و حسینی به دستش میداد…

باز دوباره با زور و ذلت از لای سوراخ کوچکی که برای خفه نشدن از زیر لحاف درست کرده بود نگاهی به آسمان انداخت؛از لحاف پاره آسمان  یک ریــز برف مثل پنبه میبارید؛ عینهو وقتی که مشهدی پنبه ها را میزد  نرم و سبک؛! از دودکشهای بخاری خانه کناری که دیده میشد؛ دودی سفید و ملایم به هوا میرفت؛ و گرمای دلنشینی را به دلت راه میداد؛ هی دلت میخواست چنگ بزنی به لحاف و بچسبی این تشک  مهربان را…
نه خیر این برف ول کن نبود.. خدا را شکر که جمعه بود. به خودش گفت یعنی امروز که برف می‌آید؛ تاجی و برو بچه ها ناهار می‌آیند اینجا یا نه؟؟
: ((ننه جون خاله تاجی اینا امروز می‌آن فریازان؟))

تاجی خواهر کوچکش بود که چند سال قبل  ازدواج کرده بود و الان خونه اش توی پیلانگرگ دو روستا بالاتر از فریازان بود ؛ خاله تاجی خوش قد و بالا؛ زبر و زرنگ  و دست به کار خانه داری و مهمتر از همه با لبخندی ملیح همیشه در کنج لب. الان پنج تا بچه داره دوتا پسر و سه تا دوختر . دختراش همه ازواج کردند و رفتن  آپارتمان بخت .  پسری لاغر و غر غرو که از بچگی یه گوش درد شدید داشت و همه اش گریه میکرد . همه امامزاده ها تا شعاع سیصد کیلومتری تویسرکان رو گردونده بودنش تا بلکه درد گوشش بیفته . مثه مریضای سرطانی دکترا جوابش کرده بودن . رستم بی دلیل نبود که من بهش میگفتم . چون همه از دستش کلافه شده بودند. اگه توی یه لشکر میذاشتی برات رجز خوانی کنه مطمئن باشید لشگر حریف رو با گریه اش فراری می داد . بد مصب معلوم نبود گریه آدمه یا  گراز ؛
پیش خود تجسم کرد که اگر امروز بیارندش حسابی پنبه  لحاف رو بچپونه تو حلقش تا صداش بند بیاد ! ولی قبلش برم حیاط را پارو کنم!
حاج خانم و حاج آقا؛ آرام آرام حرف می‌زدند و گهگاهی می‌خندیدند و سئوال بی جواب با  بخار سماور به آسمان رفت….
یواشی نگاهی از لای لحاف به آسمان انداخت؛ پنبه های زده ی مشهدی از آسمان به زمین میریختند؛ زیپ زیپ  لینگ لینگ  زیپ زیپ  لینگ  رینگ……
باز این لحاف و این برف و این خواب؛ این خواب نازنین و گرم….
چه صفائــی داشت این بــازی خواب و بیداری؛ یا بیــدار خوابی؛ که نــه  خوابی و نه بیداری  ونه هوشیاری و نه بیــهوش؛ یک رفت و برگشتی بین خواب و بیداری! یه چیزی مثه یه قول  و وعده که  هنوز عملی نشده باشه..


بــا خودش فکر کرد: لابد هنوز برف می‌آد…مروت نبود این پیرمرد ( عمو یکشنبه )  بره پله هارو پارو کنه و من اینجا یه وری بخوابم….کاش یک کمی ‌صبور بود؛ خودم چاکرشم هستم؛ برای اینکه خوشحالش کنم تمام حیاط را یک پارچه پارو میکنم… خودش از فکر خودش خنده اش گرفت؛ حیاط  هم کم حیاطی نبود. وسط باغچه و حوض؛ از پله های اینطرف حیاط که پای راهرو جلوی اتاقها بود تا پله های اونور حیاط که آدم رو تا خونه تنوری بدرقه میکردن  که تو پر آرد و هیزم بود . چقدر توی این حیاط دویده بود و با بچه های فامیل بالا بلندی بازی کرده بود..چقدر توی این حوض وسط هندوانه و خربزه هائی که حاج اقا  برای خنک شدن توی حوض انداخته بود به انتظار بخور بخور نشسته بود و ورجه ورجه زده بود..فقط باید مواظب میبود ماهیهای قرمز مادرش صدمه نبینند. به نوعی با آنها هم دوست بود؛ وقتهائی که حوصله داشت پایش را میگذاشت روی پاشیر حوض  و بی حرکت می‌نشست.بعد از مدتی ماهیها آرام آرام می‌آمدند و دور پاهایش جمع می‌شدند و آرام آرام با لبهای نرمشان به پایش لب میزدند. مــزه مــزه میکردنــد؛ یکباردر کودکی  به مادر گفته بود؛ ماهیها به پایم نوک میزنند؛ مادر غش کرده بود از خنده. هنوز جوان بود و با لباسهای گل گلیش  هنــوز سرزنده  و با سلیقه .
مادر گفته بود: نوک نمیزنند مادر مگه مرغـنـد؟
:پس چی کار می‌کنند اینها؟
مادر فکری کرده بود و گفته بود : تو بانمکی مادر تورا مزه مزه می‌کنند.!!

با خودش فکر کرد چه خوب شد حرف مادر را هفته پیش زمین  نینانداخته بود و جلو جلو روی حوض را  یک کیسه کلفت کشیده بود. به قول مادر می‌گفت:  ((حوض که خودش یخ میزند؛ اگر کیسه نکشیم و چوب نچینیم روش؛ تمام پاشیر تا آخر زمستان ترک ترک میشه. تابستان بیچاره ایم )).  تازه برای شادکردن مادر؛ شیر لب حوض را هم با گونی حساب تا خرخره بست و بنــد کرده بود یه درخت بید هم که کنار حوض وسط حیاط بود با گونی و جومه های پاره پوره از گزند ننه سرما حفظ  میکردیم. درخت بید رو  زمانی که داداش علی اکبر به اسارت عراقی ها در اومده بود بابا توی حیاط زده بود و تنه نحیفی داشت .


چشم باز کرد و با صدای بلند گفت : سلام به بابا و ننه خوب خودم ! و برای اینکه ببیند صمبه ناز کردنش چقدر پر زور است؛ کش و قوسی هم زیر  لحاف رفت. دیگر دلش غـش میرفت که با آنها ناشتائـی بخورد.آرام سوراخی از لای لحاف باز کرد که ببیند هنوز برف در کار است یا نه؟؟

…. از اطاق کناری صدائی گفت : سلام؛ صبح به خیر؛ بیدار شدی؟؟ چه عالی ؟!
(( امروز جمعه است؛ داره برف هم می‌آد؛ کاش یه آش ترخینه بذاری دور همیم‌ با بچه ها بخوریم!  می‌چسبه……  وخی! تنبلی نکن روله. با خودم گفتم اه  بازم آش ترخینه . اما حالا که بزرگ شدم . به شهر اومدم دلم یه ذره شده واسه آش سنتی ترخینه فریازان  ... همین چن روز گذشته که به روستا رفته بودم ننه گلاب کلی برامون ترخینه خشک گذاشته . امروز هم که این مطلب رو میزنم تهران داره برف و بارون قاطی با هم میاد . به قول فریازانی ها ( برفــَه لــَهــَــه )  .  عیال هم برامون آش ترخینه گذاشته که به یاد  زمستان قدیمای آبادی فریازان  دو کاسه با همون طعم و مزه و به دور از همون احساس بچگی زدیم بر بدن... تازه می فهمم آش داغ ترخینه چه لذتی توی سرما داره.

هر چه زور زد بتونه زیر لحاف کرسی باز خوابش ببرد؛ نشد که نشد! ننه صنم خدابیامرز هم یادش اومد که میگفت : (( روله جون از خدا بخواه هر فصلی بازی خودش رو بکنه )) و من بعدها متوجه شدم که منظورش این بود که توی هر فصل ، عناصر باید طبق همون فصل برای چرخ زندگی همونی باشن که نیاز همون فصله .
با خودش گفت:  ای کاش برف ببــــارد؛   برکت خـــداست.

 

 






تاریخ : سه شنبه 90/11/11 | 10:14 صبح | نویسنده : نویسنده : عباس عبدالمحمدی | نظرات ()

این همه پیامک علیه قوم لر !!!

اولش به عادت همیشه، از خواندن این قبیل پیامک‌ها استقبال می‌کردم؛ خنده‌ای و کاستن از بار سنگین این بودن و ..... نیز فراموش کردن سنگینی بیهوده کارهای روزمره.

دوستی می‌پرسید: «یه پیامک درباره لرها برات بخونم» و ما که لر بودیم بیشتر خندیدیم و این اتفاق چندین و چند روز تکرار شد تا دوست دیگری پرسید: «یه پیامک درباره لرها برات بخونم»، خندیدن که تمام شد، پرسیدم: راستی چرا مدتی است این همه پیامک هجو آمیز علیه لرها دست به دست می‌شود؟
 
در این باره چند نکته پراکنده را به قصد تأمل، مرور می‌کنیم:
 
نخست؛ نبود رسانه‌های رسمی طنز، این ضرورت زندگی را حذف نکرده، بلکه زیر زمینی کرده با همه تبعاتش. (امید که دست‌کم آنان که بر مسند مسئولیتند، در این بار چاره‌ای بیندیشند و بقیه مسئولان هم اندکی آستانه تحملشان را بالا ببرند)
 
دوم؛ رد طنز را می‌توان در آثار مکتوب فارسی به قرن‌ها پیش برگرداند؛ البته بیشتر به نظم. نکته جالب اما این است که در این طنزها بیش از هر چیزی، «تیپ» محور است.
 
سوم؛ ظاهرا، طنزی که محور آن اقوام ایرانی است، سابقه چندانی ندارد. دیر زمانی نیست که ترک، لر، و رشتی به جای تیپ‌ها می‌نشینند. از آنجا که این قبیل طنزها ـ که حالا دیگر طنز آموزنده نیست، بلکه هجو نیشدار و مخرب است ـ در آثار معتبری ثبت نشده، برای سخن گفتن در این باب، صرفا می‌توان بر حدس و گمان تکیه کرد.

درباره دلایل این چرخش در طنزهای فارسی و علل پیدایی آن، سخن‌ها رفته است. بسیاری علت اصلی این امر را سیاسی می‌دانند. با توجه به همزمانی این امر با تقویت دولت مرکزی در ایران، این سخن چندان بی راه نیست! بسیاری ترس این دولت و شخص شاه را دلیل این امر می‌دانند. رضا شاه و مرشدانش که برآمده از انقلاب مشروطه خواهانه ترک‌ها و لرها بودند و آن را به یغما برده بودند، و از شمالی‌های آشنا با جهان جدید می‌ترسیدند، چه می‌توانستند کرد، جز پنهان کردن ترسشان در پرده هجو این اقوام؟
 
چهارم؛ لرها به شهادت تاریخ مکتوب، همواره خود را ایرانی و فرزند ایران می‌دانسته‌اند؛ پس از اسلام در ایمان خود محکم بوده‌اند؛ با روحانیت رابطه‌ای وثیق داشته تا جایی که، مثلا، رضا شاه اگر از آیت الله بروجردی به چند دلیل حساب می‌برد، یکی از این دلایل، قوم او بود که به اشاره ایشان، روز روشن را بر شاهنشاه شب تار می‌توانستند نمود.

به همین سبب، امام خمینی( ره) هم در تأدیب شاه به پشتیبانی این قوم اشاره می‌کرد. در خاطرات برخی از درباریان آن زمان هم اشاراتی به ترس از قوم لر هست.
 
از آغاز انقلاب اسلامی تاکنون نیز این قوم پا به پای بقیه ملت ایران در همه میدان‌ها، پشتیبان جمهوری اسلای و رهبری انقلاب بوده است.
 
پنجم؛ بر خلاف گذشته، آنچه برای نظام مستقر خطر به شمار می‌رود، نه اتحاد اقوام ایرانی که تشتت و تفرقه آنهاست و هم بدین سبب است که بیگانگان دل در گرو ناسازگاری عرب‌ها، آذری‌ها، کردها و بلوچ‌ها و جداسازی این اقوام از سرزمین آبا و اجدادیشان دارند و پیداست که همگان باید در نظر و عمل به این نکته بسیار بدیهی توجه و التزام داشته باشند.
 
بنابراین، دولت مرکزی که در نشریات رسمی‌اش به این دقیقه توجه دارد که باید بجد در پی همگرایی اقوام ایرانی باشد، هرگز به راه آن کسانی نمی‌رود که در پی پراکندن این اقوام بودند.

بالاتر از این، سلوک رهبر بزرگوار انقلاب است که، حتی با تحمل برخی هزینه ها و ملامت ها، به جد در نظر، سخن، و عمل به تدبیر همگرایی اقوام ایرانی پرداخته اند.
 
ششم؛ با این همه، ساخت و انتشار این همه پیامک هجوآمیز علیه یک قوم، نمی‌تواند کار یک فرد بی هدف باشد و دست‌کم باید باند یا جریانی با غرض سیاسی و یا امنیتی، متولی آن بوده باشد.
 
این که اعضای این باند چه کسانی هستند و اهدافشان چیست، نه وظیفه این یادداشت مختصر، که وظیفه حافظان امنیت کشور است. آنان باید بر این رویداد اندیشناک باشند و چاره‌اندیشی کنند.
 
قوم لر را از این یاوه‌ها، البته، باکی نیست که فرزندان سبزه دشت و بلندای قله و روشنای چشمه‌های ایرانند و ایران را از خود می‌دانند و همواره پاسدار شجاع این سرزمین خرد و پاکی و روشنی بوده‌اند و آنان که این قبیل می‌بافند، حتما این می‌دانند.






تاریخ : دوشنبه 90/11/10 | 10:17 صبح | نویسنده : نویسنده : عباس عبدالمحمدی | نظرات ()
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.